بخش دوم”تصمیمخطرناک”
آن شب؛ پدرش طبق معمول خوابش برده بود، پروندهها هنوز باز بودند. اما برای هانا، بازی از مرز کنجکاوی گذشته بود او میدانست باید خودش تحقیق کند.
با کمک اطلاعات موجود در یکی از پروندهها، آدرس اولین محل قتل را پیدا کرد؛مکانی متروکه، خارج از شهر، خانهای که از مدتها پیش رها شده بود.شب، زمانی که همه خواب بودند، هانا بدون اطلاع کسی راهی شد.
مسیر پر پیچ و خم و جادهای خاکی، ماشینش را به تپش انداخت،بالاخره، خانهای تاریک و ساکت در میان درختان بلند ظاهر شد.
با نور گوشیاش، قدم به قدم وارد شد.هوا سرد و نمور بود، کف چوبی زیر پاهایش صدا میداد.
در گوشهای از اتاق اصلی، چیزی روی زمین برق زد یک جعبه چوبی قدیمی، نیمهپوشیده با گرد و خاک،وقتی نور گوشی را روی آن انداخت، نفسش بند آمد.
روی درِ جعبه، نقاشیای چسبانده شده بود که بیشک از نقاشیهای دوران کودکی خودش بود رنگها، سبک خط، حتی گوشههایی که با قیچی کودکانه بریده شده بود…
این نقاشی فقط میتوانست از اتاق بچگی هانا آمده.با انگشتانی لرزان جعبه را باز کرد داخل آن فقط یک چیز بود یک نامه!
«سلام هانا،
خوشحالم که بالاخره پیدام کردی.
میدونستم از بابات باهوشتری.
من قاتل سریالی هستم که بابات سالهاست دنبالمه…
اما این داستان فقط بین من و اون نیست.
من و تو هم یه راه مشترک داریم. بهتر بگم: یهقتلمشترک! دنبال نشونههام بیا…
آخر نامه درست قبل از امضاش به آدرس بود یه آدرس که بچگی هانا رو خراب کرده بود محل تصادف! امضا“D”
هانا، شوکه و بیحرکت،باچشمانی گشاد،به دیوار مقابلش خیره ماند دستش روی قلبش بود که حالا تندتر از همیشه میتپید.
او نهتنها با یک قاتل سریالی روبهرو شده بود،بلکه پایش به ماجرایی کشیده شده بود که با مرگ مادرش گره خورده بود…